زیبا تر از ذوق قبول شدن کنکور ذوق مستقل شدن و پیدا کردن و زندگی کردن با دوستای جدید رو داشتم.اینقدر ذوق داشتم برای آمدن به فردوس که روزای آخر شهریور خیلی دیر میگذشت و اصلا استرس امتحانات برام مهم نبود .بالاخره اون روز فرارسید و با خانوادم آمدیم فردوس .در طول یه هفته باید امتحانات رو میگذروندیم .برای اولین بار دوستانم را دیدم. اوایل یکم حس غریبی داشتم حوصلم خیلی سر رفته بود یخمون زیادی با هم باز نشده بود ولی بازم هوای همو داشتیم کنار هم بودیم .هر روز اون هفته رو امتحان داشتیم .صبح میرفتیم حوزه امتحان بعد تمام شدم امتحانات یکم میخوابیدم یکم درس میخوندم بعد عصرا میرفتیم بیرون و شبا تا 5صبح درس میخوندیم .خیلی با هم خوب شده بودیم برای اولین بار بود که دوری از خانواده رو حس نمیکردم و واقعا بهم خوشگذشت .دیگه آخرای هفته شده بود و باید همو ترک میکردیم و هیچکدوممون هم دلمون نمیخواست .اون هفته با همه سختیاش خیلی خوشگذشت و اصلانم تکرار نشد .
- ۰۱/۱۲/۱۳